به نام یزدان پاک
ویژگیهای فرهنگ ایران باستان و نقش آن در تمدن*سازی
زرتشت از نوادر اندیشمندان جهان است که آموزش و فلسفه او تاثیر شگرفی بر کار تمام ادیان و فلاسفه بزرگ جهان گذاشته است.بزرگترین اندیشمندان و فلاسفه جهان از جمله فیثاغورس ،ارسطو، افلاطون، هگل ،سهروردی و ...با غرور و افتخار از زرتشت و فلسفه او یاد کرده اند.افلاطون در کتاب جمهوریت خود با افتخار تمام از زرتشت و فلسفه وی یاد کرده و خود را شاگرد و دنباله رو زرتشت معرفی کرده است.زرتشت نخستین پیامبری بود که خدای یگانه را شناخت و ندای توحید و یکتاپرستی در جهان منتشر ساخت. زرتشت در چندین هزار سال پیش آن چنان فلسفه و دینی آورد که همچنان تمام فلاسفه جهان آن را ملاک کار خود قرار می دهند .
موضوع خیر و شر را زرتشت آن چنان بیان کرد که هیچ دین و هیچ مکتبی تا به امروز به این درستی نتوانسته اثبات کند. موضوع اراده و اختیار آدمی را به نوعی توجیه کرد که هنوز نه در فلسفه و نه در حکمت و نه در الاهیات توحیدی، شناخته تر ، روشن تر و قانع کننده تر از آن بیان نشده است.
زرتشت نخستین پیامبر و نخستین دعوت کننده به یکتاپرستی و نخستین فیلسوف جهان بود که فلسفه و آیین وی تاکنون کامل ترین و پیشرفته ترین دین تاریخ بوده است. زرتشت به انسان و مقام انسانی احترام می گذارد. در فلسفه وی انسان هرگز آن موجود حقیری نیست که تاوان اشتباه و گناه آدم و حوا را پس داده و به این جهان آمده باشد بلکه بااراده و اختیار خویش وارد این جهان شده است.
زرتشت را با کلمه ساده پیامبر نمی تواند تعریف کرد. زرتشت یک رستاخیز کننده انقلابی، یک مبارز راه راستی، یک قانون گذار بزرگ و یک معلم زندگی، و سیمای یک حکیم و عارف الهی و تابناک اصول اخلاقی است.
اگر در میان تمام مصلحان و پیامبران و در میان آثارشان کاوش نماییم بدون شک بزرگ مردی همچون زرتشت نخواهیم یافت. بخشی از اوستا که به گاثا معروف است و سخنان خود زرتشت می باشد در تمام جهان برای محققان ادیان و فلسفه و تاریخ بشری موردی شگفت انگیز و بی نظیر است.
در تاریخ پرافتخار ایران بزرگان زیادی وجود داشتند که اگر نمی بودند باید بگوییم حیف می شد و جای افسوس داشت ولی در مورد زرتشت کافی نیست که بگوییم اگر زرتشت در تاریخ ایران نبود جای افسوس داشت بلکه باید بگوییم زرتشت آبروی ما است.
پادشاهي در ايران مقدس است، و ملت ايران به سنتي كه از نياكان خويش بميراث برده اند حرمت و منزلتي چشم گير براي خود قائلند، هنوز هم در ايران جديد پادشاه را بديده اي خاص كه مشحون از تقدير و بزرگداشت قلبي است مي نگرند، تا آنجا كه تقدس او در ميان توده ملت بحد تقدس فرشتگان و پاكان ميرسد. ديري است كه در ايران پادشاه خادم ملت و راعي و مدافع او و راهبر سپاه خويش بسوي پيروزي است.
پادشاهي در ايران قصه اي شگفت انگيز است و شناختن آن براي ما ضروري بنظر ميرسد. زيرا اين قصه ما را به ملتي صديق پيوند ميدهد و به روابط استوار و پايدار فرهنگي و ديني و لغوي آن ملت مرتبط مي سازد و ما را با آنها در روبرو شدن عليه سيطره جهاني و احتكار بين المللي پيوند ميدهد. كم اند آنها كه به اين امر وقوف دارند مگر فرزندان اين ملك و فرزندان ملك ما.
نخستين بار در كتاب اوستا با لقب «كي» كه از القاب پادشاهي ايران است آشنا مي شويم. اوستا مجموعه اي است از كتب ديني كه بزباني خاص بنام زبان اوستائي تدوين شده است ومتون مقدس ديانت زردشتي را تشكيل ميدهد. دانشمندان ايران شناس نظر ميدهند كه زبان اوستائي در حدود قرنهاي ششم و هفتم قبل از ميلاد مسيح رايج بوده است، بنابراين لقب «كي» از زمانهاي پيش از بيست وشش قرن در ايران شناخته شده است و چنانكه در متون باقيمانده از دوره ساساني (226 – 656 ميلادي) آمده است طبقه دوم پادشاهان ايراني بنام كيانيان ناميده ميشدند و اولين آنها «قباد» بوده است.
كلمه «كي» در اوستا به گروهي از اميران و رؤساي قبايلي كه با زردشت پيغمبرمعاصر بودند، گفته ميشد. اين اميران حامي زردشت بودند و براي اشاعه دين او در ميان اقوام شرقي ايران قديم جنگها كردند. از پادشاهاني كه بلقب «كي» خوانده ميشدند بايد «كيقباد» و «كيكاووس» و «كيخسرو» را نام برد. بنابراين لقب «كي» از نخستين القاب پادشاهي ايران بشمار ميرود.
خاندان كياني وجود خارجي نداشت بلكه درباره آنها آمده از طريق اساطير فارسي و داستانهاي ملي ايران بوده است. ليكن در دوره هخامنشي (559 – 320 ق.م) كه آثار بجاي مانده و زبان پارسي باستان، يعني زبان متداول در ديار فارس، قديمترين زبان فارسي ايران در زمان اين پادشاهان بشمار ميرفته است، به نخستين واژه اي كه باز ميخوريم كلمه «خشايثي» (Xshayathya) بمعني پادشاه مي باشد. اين كلمه لقب پادشاهان اين سلله بوده ايت و از زمان كورش كبير (559 – 552 ق.م) تا دوره اردشير سوم (359 – 338 ق.م) بكار ميرفته. با تطور زبان و طبق قاعده تبديل حروف حرف اول اين واژه (خ) حذف شده و حرف (ت) به (ه) بدل گرديده و هر دو حرف (ياء) آن نيز حذف شده و در دو زبان پياپي پهلوي و فارسي دري به كلمه «شاه» مبدل گشته است.
تذكر اين مطلب ضروري است كه لقب «شاه» بطوركلي بر هر پادشاه يا امير يكي از نواحي ايران اطلاق ميشده است و احياناً حكام ولايات غير ايراني كه قهراً تابع شاهنشاهي ايران گرديده بودند باين لقب ناميده ميشدند.
در همين هنگام كلمه ديگري با لفظ «خشايثي خشايثنام» بعنوان لقب پادشاهان ايران در زبان پارسي باستان استعمال ميشد و در زبان فارسي امروزي «شاهنشاه» شده است. زيرا در ايران باستان شاهان فراواني يافته ميشدند كه مطيع امر منقاد سيطره پادشاه بزرگ كه شاهنشاه خوانده ميشد بوده اند. در متون اوستائي نيز بكلمه «خشئت» ( Xshata) بمعني حاكم و سلطان و پادشاه ميرسيم، اصل اين كلمه «خشي» و با كلمه «خشايثي» همريشه بوده است، اين واژه علاوه بر معناي اصلي خود (پادشاه) بمعني روشنائي نيز آمده است و واژه «شيد» در تركيبهائي چون «خورشيد» و «جمشيد» و «مهشيد» از آن مشتق شده است.
در همين متون اوستائي كلمه ديگري بشكل «خشثر» (Xshathra) يافته مي شود . اين لفظ در زبان پهلوي بصورت «شتر» آمده و در فارسي نوين «شهر» شده است و معني سلطنت حكومت و قدرت و رياست را ميرساند و واژه «خشثري» (Xshathri) از آن مشتق شده و صورت مؤنث كلمه قبلي است ، يعني ملكه و همسر پادشاه يا فرمانروا. واژه «خشثر» اشتقاق ديگري بشكل «خشتريا» (Xshathrya) دارد به معني پادشاه و همچنين واژه ديگري بصورت «خشايا» (Xshaya) از همين ريشه و بهمين معني نيز آمده است.
القاب پادشاهي در زمان اشكاني و ساساني
پس از زوال سلسله هخامنشي بدست اسكندر، دوره رخنه فرهنگ و تمدن يوناني در ايران آغار شده در القاب شاهان اين دوره تحولي بزرگ رويداده است، نخستين واژه اي كه از زبان يوناني بفارسي راه يافت تركيب «بازيليوس بازيليون» (Basileus – Basileon) بمعني شاهنشاه و ترجمه تحت اللفظي همان كلمه است، كه در دوره سلوكي يعين جانشينان مستقيم اسكندر بكار ميرفت. سپس واژ يوناني ديگري در دوره اشكاني رواج يافت و بر روي بعضي از سكه هاي رايج در دوره فترت ميان انقراض سلسله هخامنشي و شروع سلسله اشكاني نقش بست و آن كلمه «تئوس» (Teos) است كه در زبان يوناني خدا و اله معني ميدهد و ميگويند كه ترجمه ايست از واژه «خوتاي» پهلوي بمعني شاه.
«تئوپادور» يعني پسر خدا واژه ديگري است كه در دوره اشكاني وارد زبان فارسي شده است و برروي بعضي از سكه هاي اين دوره ديده ميشود. اين سكه ها بي شك در زمان سلوكي ها كه جانشين اسكندر بودند و به نژاد يوناني خود و پيشوائي اسكندر افتخار مي كردند زده شده است. و چنانكه كتب تاريخ باستان و مورخان بوناني ذكر كرده اند غرور بي حد اسكندر موجب شد كه نسب خود را به خدايان برساند. مؤسس سلسله سلوكي، يعني «سلوكوس نيكاتور» كه از سرداران لشكر يونان بود و از مؤسسان امپراطوري مقدوني بشمار ميرفت پس از آنكه بپادشاهي رسيد نام «زئوس» خداي بزرگ و مقدس و بي همتاي يوناني را چون لقبي براي خويش اختيار كرد و خود را «زئوس سلوكوس نيكاتور» ناميد.
اين القاب در دوره اشكاني نيز كه پس از سلوكي ها بپادشاهي رسيدند در ايران متداول بود اشكانيان هم به مقدونيان تشبه مي جستند و نه تنها لقبهاي يوناني را انتخاب ميكردند بلكه گروهي از آنها نسب خود را به مقدونيان ميرسانيدند تا در دوران پادشاهي خود كسب احترام ونژادي كرده باشند زيرا در آن وقت هنوز فرهنگ يوناني وتمدن هلني رواج داشت و شناسائي و تداول اين فرهنگ و تشبّه به آن نشانه اصالت شخصي مي بود.
چون دوره ساساني فرارسيد تحولي آشكار در ايران پديد آمد. ساسانيان عنصر اصيل بودند و ايراني بودن را عزت و افتخار مي شمردند و بدان تفاخر ميكردند، جمع پراكنده ايراني را براي زنده كردن روح ديني گردآوردند تا به نيروي دين، ملت ايران را تحت رهبري خويش متحد سازند. ديانت زردشتي را دين رسمي ايران اعلام كردند و در نشر آن جهد نمودند تا در كشور ايران مستقر شد. «الومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري» در كتاب «عيون الاخبار» گويد كه : در يكي از كتب پارسي چنين آمده است كه ، اردشير بابكان بفرزندخويش گفت: اي پسر پادشاهي و دين برادرانند باوجود يكي از ديگري بي نياز نخواهيم شد. دين اساس و پادشاهي نگهبان است. آنچه اساسي ندارد مهدوم و آنچه حارس ندارد از ميان رفته است. و از اينروي كلمات «شاه، پاتيخشاه و شاهنشاه» را كه از دوران گذشته زبان پارسي بيادگار مانده بود برگزيدند.
واژه «شاه» مستعمل در دوره ساساني از اصل «خشايثي» كه در دوره هخامنشي بكار ميرفت مشتق شده اما دو كلمه «پاتيخشاه» و «پاتيخشاي» از اصل «پاتي خشايثا» (Pati – Xshaytha) زبان فارسي باستان آمده است و بنا بقواعد تبديل در تطور زبان فارسي حرف (ث) از اين كلمه به (ه) تبديل شده و بصورت «پاتيخشاه» درآمده است، گاهي حرف (ه) نيز حذف گرديده و حرف (ي) جاي آنرا گرفته و «پاتيخشاي» شده است.
اين كلمه مركب است از دو جزء «پاتي» و «خشاي» جزء اول آن بمعناي حافظ و نگهبان است و جزء دوم آن همانطور كه قبلاً گفتيم معناي آشكار بودن، تابندگي، و خوب ديداري را ميرساند. از اين دو واژه مشتقات فراواني در زبان پهلوي يافته مي شود، مثل : «پاتيخشاييه» و «پاتيخشاهيه» بمعني پادشاهي و سلطنت و «پاتيخشاهان» و «پاتيخشايان» كه صورت جمع آن است.
واژه «شاه» نيز همچنانكه در دوره هخامنشيان رواج داشته درعهد اشكاني وساساني ه متداول بوده است. هيئت ديگري از اين القاب كه در دوره ساساني مورد استعمال داشته و بصورت تركيب اضافي وبا تقديم مضاف اليه بر مضاف آمده و از هزوارش هاي زبان پهلوي بوده كلمه «شاه شاهان» است كه بشكل سامي آن يعني «ملكان ملكا» مي نوشته اند و شاه شاهان ميخوانده اند. بنابروايت كتب تاريخ دوره اسلامي اردشير بابكان مؤسس سلسله ساساني اين لقب را انتخاب كرده است.
«خوتاي» (Xvatay) كلمه ديگري است كه در زبان پهلوي بمعناي شاه وملك استعمال مي شده است. اين كلمه از اصل اوستائي «خوتاي» آمده يعني شخصي كه بنفس خويش مي زيد وخود را آفريده و از خود شروع كرده است. معادل اين كلمه در زبان فارسي نوين و بهمين معني بصورت «خدا –خداي و خداوند» كار ميرود و در زبان پهلوي با واژه «پاتيخشاه» بيك معني است و به صفت عام به امراي كوچك و حكم ولايات اطلاق ميشود.
در ادب پهلوي از مجموعه كتابهائي كه بدست ما رسيده يك يا چند كتاب بعنوان «خوتاي نامك» يافته مي شود و معادل اين عنوان در زبان فارسي نوين تركيب «خداي نامه» بمعني «شاهنامه» نيز آمده است. اين كتاب و يا اين كتابها كه ذيل عنوان «خوتاي نامك» نوشته شده است بيش از ده بار بزبان عربي ترجمه گرديده و از آن جمله «سيره ملوك الفرس» ترجمه «عبدالله بن مقفع» و كتاب «تاريخ ملوك الفرس» كه از خزانه مأمون خليفه عباسي بدست آمده است، و كتاب «سيره ملوك الفرس» ترجمه «زادويه پسر شاهويه اصفهاني» و كتاب «سره ملوك الفرس» ترجمه يا گردآورده «هشام بن ابي القاسم اصفهاني» و كتاب «تاريخ ملوك بني ساسان»تصحيح بهرام پسر مردانشاه.
القاب پادشاهان ايراني در دوره اسلامي
دوره اسلامي فرا رسيد و ايران يكي از اركان آن شد. غلبه عنصر عرب بر ايرانيان و ورود آنها در ايران با ورود دو چيز مهم به اين كشور همراه بود. يكي دين حنيف اسلام و ديگري زبان عربي كه زبان قرآن و دين جديد بود. ايريانيان به اسلام گرويدند و از آن استقبال كردند. شاهنشاهي ايراني به والي عربي كه از شبه جزيره عربستان ميآمد و به صفات بدوي و دور از تمدن كهن ايران متصف بود مبدل شد وبالطبع استعمال القاب شاهي منسوخ گرديد و چون ايرانيان براي راندن عنصر عرب به تلاشهايي دست زدند سعي كردند كه زبان فارسي را زنده كنند، اما اين زبان ، زبان پهلوي نبود بلكه زبان تازه اي بود كه در سايه اسلام نمو كرد و چون يكي از لهجه هاي ايراني بود كه رسميت مي گرفت واژه هاي «شاه» و «شاه شاهان» ، «پاتيخشاه» و «خوتاي» با تغييرات مختصري در آن راه يافت . واژه «شاه» كه از قديمترين عهد بكار برده ميشد همچنان استعمال گرديد. واژه مركب «شاهنشاه» نيز در دوره هاي مختلف اسلامي بصورتهاي گوناگون بكار ميرفت و بسطي يافت مثل «شاهنشاه» و «شاهنشه» و «شهنشه» و «شهنشاه» و همچنين دو واژه «پاتيخشاي» و «پاتيخشاه» به زبان فارسي دوره اسلامي راه يافت و هنوز هم بصورت «پادشاه، پادشه، پادشاه و پدشاه» بكار ميرود.
اين كلمه در زبان فارسي تنها به معناي حكمران و ملك نيامده است بلكه معاني مختلف ديگري مثل : بزرگ، عظيم، شريف و برگزيده دارد، چنانكه در تركيبهاي اين كلمه با ساير كلمات ديده ميشود مانند ، شاه عرب يعني پيغمبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله (صلعم) و شاه مردان كه كنايه از علي بن ابي طالب عليه السلام است .
مصادر تاريخي اسلامي چنين اشاره مي كنند كه لقب «شاهنشاه» پس از زوال دولت ساساني تا مدتي بكار نرفت، سبب اين امر آن بود كه براي اين واژه در زبان عربي معادل «ملك الملوك» را انتخاب كرده بودند و بي شك اين كلمه در زبان عربي عهد اسلام مفهوم «الله» را داشته است كه برهمه ملوك پادشاه است و اسلام تقرب به خداوند را در عمل صالح ميدانست نه به سلطه وعظمت و نسب و كبريايي كه پادشاهان ايران بدان زينت مي يافتند.
نخستين سلسله ايراني كه لقب پادشاه را عنوان رسمي خود قرار داد آل بويه بود . فرزندان ركن الدوله حسن (223 – 336 هجري) چه آنها كه در عراق عرب و فارس و خوزستان و كرمان حكومت مي كردند و چه آنها كه در عراق عجم و بلاد ديلم و گيلان و بلادي كه به اسم جبل (قهستان، كهستان) خوانده ميشد فرمانروايي داشتند، سبب انتخاب اين لقب و عدم توجه بوييان به القاب اسلامي آن بود كه نسب اين پادشاهان به شاه ساساني بهرام گور ميرسد، همان بهرام گوري كه كتب تاريخ در باب پرورش او در ديار مناذره و به دست آوردن پادشاهي ساساني به كمك ايشان سخنها گفته اند و معتقدند كه به صفات عربي و خصال بدوي متجلي بود و به عربي شعر مي گفت. بنابراين نسبت اين خاندان (بوييان) به مؤسس سلسله ساساني «ادشير بابكان» ميرسد و چون آل ساسان لقب شاهنشاه را عنوان پادشاهي خويش قرار داده بودند، آل بويه نيز بدانان تأسي جستند .
افول ستاره خاندان بويه با ظهور دو سلسله جديدي كه در ايران حكومت كردند و اصلاً ايراني نبودند مصادف شد. اين دو سلسله از جمله تركاني بودند كه پس از اسلام آوردن به ايران وارد شدند. يكي از اين دو سلسله غزنوي است، محمود غزنوي و فرزندانش قسمتي بزرگ از قلمرو آل بويه را تسخير كردند و دولتي تشكيل دادند كه ميانه و جنوب شرقي ايران و قسمتي از كشور هندوستان را شامل ميشد. ناحيه غربي و بقيه قسمتهاي ايران تحت تسلط سلاجقه كه از تركان قبايل غز بودند قرار گرفت. اين دوسلسله لقب «سلطان» را عنوان پادشاهي خود كردند. سلطان محمود غزنوي (387 – 421 هجري) نخستين اميري بود كه اين لقب را اختيار كرد. ليكن شعرا و مداحان دستگاه او و يا نويسندگاني كه در دواوين دولتش بكار مشغول بودند از راه مدح و براي بيشتر تقرب يافتن القاب «پادشاه و شاهنشاه» را در شعر و نوشته خود براي او مي آوردند.
«شهريار» يكي ديگر از القاب پادشاهي ايران است كه در دوره اسلامي رواج يافت. اين كلمه تركيبي است قديمي و ما پيشتر از واژه «خشثروئيري» كه در دوره هخامنشيان رايج بود سخن گفته ايم. سخن ما در اينجا مربوط ميشود به كلمه «شتردار» پهلوي كه مركب است از «شتر» به معناي كشور و «دار» به معناي حافظ ونگهبان و سرپرست. اين تركيب بارها به معناي «پادشاه» آمده و چون اسمي علم رواج رواج يافته بود.
كلمه «خدا» (= خداي – خداه – خدات) به معني «رب» و «پادشاه» و «آقا» نيز در عهد اسلامي به معني پادشاه بكار رفته است و چنانكه گفتيم اصل اين واژه در پهلوي «خوتاي» بوده و عادتاً به معني شاه بكار مي رفته است و در عهد اسلامي در نواحي زيادي رايج بوده است. مثلاً شاه بخارا كه بنام «بخارا خدا» معروف شد وما نمونه استعمال «بخارا خدات» را در جاي كتاب «تاريخ بخارا» تأليف ابوبكر جعفر الزشخي متوفي بسال 348 هجري مي بينيم.
در زبان فارسي اسلامي معناي ديگري براي دو واژه «خدا» و «خداوند» آمده و آن عبارت است از «رب، صاحب، رئيس و سرپرست ده» . و نيز در تركيبهاي متعددي اين كلمه را بكار برده اند مثل «سامان خداة» يعني پادشاه ساماني، «ناخدا» به معناي كشتي بان (اين كلمه در زبان عربي نيز داخل شده و تا به امروز اهل خليج فارس آنرا در همين معني استعمال مي كنند) «خانه خد» به معناي كعبه و مسجد، «خانقا» درويشان ، «كدخدا» به معني رئيس ده و محله و سرپرست خانواده و رئيس قبيله و حاكم و مردي كه مسئول خانواده خويش است و شخص محترم و اصل كلمه و مجرد از تركيب به معناي اله جل و علا ميآيد.
در زبان فارسي اسلامي كه به دنبال زبان پهلوي آمده است و به نام زبان دري معروف شده كلمات ديگري كه معناي «شاه» را برساند يافته ميشود مثل : «تاجور» (صاحب تاج) و «جهاندار» (پادشاه و خسرو) و «خديو» (پادشاه ، يا، وزير، يا ، امير بزرگ، يا، يكتا و فريد زمان) . اين لقب از زبان فارسي به زبان تركي عثماني وارد شده و واليان مصر كه اول آنها «اسماعيل پاشا» است تا نواده او «عباس حلمي پاشاي دوم» از خاندان «محمد علي» صاحب اين لقب بوده اند، و «خديش» (شاه و رئيس خانواده وشيخ قبيله) و بالاخره «خديور» به معناي خديو.
در ايران لقبهاي ديگري به معناي گسترده و همه گير نه به معناي متداول امروزي و محدود وجود داشته است كه افاده معناي «شاه» ميكرده و در نواحي مختلف ايران رايج بوده است. مثل «خوارزمشاه» يعني حكمران خوارزم و شاه آن سامان اين كلمه در ايران پيش از اسلام نيز متداول بوده و بخصوص در مورد خاندانهاي ايراني وتركي كه در اين مناطق فرمانروايي مي كرده اند مثل آل عراق و آل مأمون و آل اتسز (شاهان و حكام خوارزم) بكار مي رفته و تنها به پادشاهان مستقل از دارالخلافه بغداد اطلاق نميشده بلكه به حكام وواليان تابع پادشاهي معين ، بخصوصي در دوره غزنوي و سلجوقي اطلاق ميگرديده است.
«شار» لقب ديگري است كه به فرمانروايان غرجستان يعني حكام نواحي غرب هرات ومشرق بلاد غور كه امروز در افغانستان واقع است داده بودند. شاهان طبرستان به «اسپهبد» و فرمانروايان دماوند به «مس مغان» (مس به معاني بزرگ و مغ مرد ديني زردشتي است) و رئيس سرخس به «زادويه» و شاه نسا و ابيورد به «بهمنه» و اميركش به «نيارون» و حكمرانان فرغانه به «رخشيده» و مرزبانان اشروسنه به «افشين» و حكام مرو به «ماهويه» و واليان جرجان به «آناهيد» و خديو باميان به «شير» و امير گوزگانان به «گوزگانان خداي» و شاه بخار به «بخارا خداي» وشاهان شروان به «شروانشاه» و حاكم ترمذ به «ترمذ شاه» و حاكم كابل به «كابل خداي» يا «كابل شاه» و فرمانروايان ايراني هند به «مهراج» (مه = بزرگ، راج = رأي يعني صاحب رأي بزرگ و آقاي آنها ) ملقب بودند. شك نيست كه اين نامها و القاب ايراني به حكام اين كشور از كوچك و بزرگ اطلاق ميشده است واين لقبها در تمام ايران و يا در جزئي از آن در فطرتي ظاهر مي شود و در فطرتي ديگر پنهان ومهمل مي گرديد، و چه بسا كه اثر آن چون يك واژه فقط دركتابهاي لغت وتاريخ يافته ميشد.
گرچه اين نامها والقاب فارسي خالص بودند اما نامهاي ديگري كه غير فارسي و غالباً ماخوذ از عربي بود به ايران دوره اسلامي وارد شد و از آن جمله است كلمه «امير» و «مير» (مخفف امير) . پادشاهان ساماني بنام امير خراسان ناميده ميشدند. «ملك» واژه ديگر عربي است كه بزبان فارسي راه يافته وبه معني شاه استعمال شده است و بيشتر از پادشاهان بدان ملقب بوده اند و هنوز هم مورد استعمال دارد وجمع آن درين زبان به دو صورت آمده است يكي به سياق فارسي و با اضافه كردن الف و نون «ملكان» و ديگري به سياق جمع مكسر عربي «ملوك» واژه ديگر عربي كه در زبان فارسي ديده مي شود واژه «سلطان» است كه در فارسي معناي حجت و قادر و پهلوان و شاه را ميرساند . بنابراين بخلاف معناي محدودي كه اين واژه در عربي دارد در فارسي داراي معاني بسياري است و براي محققان ايران شناس غريب نيست كه شاعر بزرگ ايران «سلطان ولد» پسر صوفي و شاعر مشهور «مولانا جلال الدين رومي» مؤسس طريقه مولويه كه در اكناف عالم اسلامي بخصوص در خلال ايام عثماني منتشر شده بود بشناسند، وقتي كه چنين شاعري بنام سلطان ولد يعني پسر سلطان شناخته شود ديگر لقب سلطان در اين مقام به معناي فرمانروايي صاحب لشكر و حاشيه نيست بلكه او درويشي بوده كه از دنيا وي جز خرقه اي كه ميپوشيده وايماني عميق به خداوند و پرهيزگاري از نعمات دنيا چيزي با خود نداشته است.
اگر به واژه «سلطان» به معناي پادشاه توجه كنيم در مييابيم كه اين واژه نخستين بار در عالم اسلامي به معناي پادشاه نيرومند وتوانا استعمال ميشده است و اين لقب پادشاهي را عنوان رسمي براي دو خاندان غزنوي و سلجوقي قرار داده اند ، و نخستين كسي كه بدين لقب ناميده شد سلطان محمود غزنوي بود و اين بدان معني نيست كه اگر صاحب اين لقب بوده است بالقاب ديگري چون «شاهنشاه» و «شهريار» و «شاه» و «پادشاه» و «ملك» خوانده نشود .
حال كه القاب و نامهاي عربي را كه در ايران پس از اسلام مستعمل بوده است در اينجا ذكر كرديم بهتر است القابي را هم كه بوسيله تركان در اين سرزمين وارد شده است و به زبان فارسي راه يافته است ، مورد بحث قرار دهيم، عهد اين قبايل ترك با اسلام مقارن بوده است، اين قبايل جز زبان تركي براي سخن گفتن سواي شمشير براي تفاهم چيز ديگري نداشتند و از ميان لقبهاي متداول ميان خودشان عنوانهايي برگزيده اند، مثل «گورخان» كه مخصوص قوم ختا بوده است، قومي كه با سلطان سنجر سلجوقي جنگ كردند و او را در 536 هجري گريزاندند. لقب «خان» نيز از القاب تركي است كه پس از تسلط اقوام ترك در ايران رايج شد، اميران «خانيه» و «ايلك خانيه» و «آل خاقان» و «آل افراسياب» و فرمانروايان ماوراءالنهر لقب «خان» را براي خود و «خانم» را براي همسر خويش انتخاب كردند. (خانم واژه اي است مركب از (خان) و «م» تأنيث) .
«بيك» واژه ديگري است كه معرب آن «بك» و مؤنثش «بيگوم» (لفظ معرب آن «بيجوم» است) و چون ترك زبانان (خا) را (ها) تلفظ ميكردند. واژه «خانم» نزد ما اعراب به «هانم» بدل شده و نام هزاران نفر از دختران ما مصريان از دهاتي و شهر نشين به اين نام زيبا مزين گرديده است و حال آنكه مصدر و اشتقاق آنرا نميدانند و تصور مي كنند كه اين نامها به معني خوشبختي وفال نيك و آواي شيرين است واين همان تصوري است كه تركان نصبت به همسران امراي خود در باب جمال و فتانت و زيبايي و تجمل آنان داشته اند تصوري از خان عاشق و خانم به شكل اسطوره وافسانه اي در ميان زنان ترك.
واژه «خاقان» هم يكي ديگر از القاب است كه با تركان به زبان فارسي وارد و در ايران شايع شد. اين لقب نه تنها در ايران عهد اسلامي رواج داشت بلكه در ادوار قبل از اسلام و در عصر ساساني نيز متداول بود و به شاهان سمرقند اطلاق ميشد.
«تكين» واژه تركي ديگري است به معناي امارات و رياست اين كلمه به آخر اسم علم يا صفت مي پيوندد تا اسمي مستقل بسازد ، در دايرة المعارف ايراني (لغت نامه دهخدا) اين كلمه به معني صاحب روي زيبا واندام خوش آمده است، نامهاي زيادي از شاهان ترك نژاد برجاي مانده كه به اين كلمه پيوسته و عنوان رسمي آنان شده است مثل: «بكتكين» و «تغرل تكين» و «البتكين» و «سبكتكين» (پدر سلطان محمود غزنوي) و «نيالتكين» و جز آنان.
واژه «خان» و «خاقان» در زبان عربي نيز استعمال شده و جمع اين دو كلمه در اين زبان به شكل خوانين و خواقين آمده است. ارزش لغوي اين دو كلمه برابر ارزش لغوي شاه است كه جمع آن در عربي بصورت «شاهات» آمده .
آیا میدانید چرا باید به ایران افتخار كنیم
آیا میدانید : کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است؛
آیا میدانید
: کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد؛
آیا میدانید
: نخستین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد؛
آیا میدانید
: دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد؛
آیا میدانید
: نخستین سامانه استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دایم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد؛
آیا میدانید
: کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد؛ اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان نكرد؛
آیا میدانید
: داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایجترین پولهای جهان شد؛
آیا میدانید
: داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید)؛
آیا میدانید
: داریوش در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد .
آیا میدانید
: داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..
آیا
میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت؛
آیا میدانید
: نخستین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس 3 سال طول کشید و کل ساخت کاخ 15 سال به طول انجامید؛
آیا میدانید
: داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا (داریک) میداده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند؛
آیا میدانید
: داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گرانترین کاخ دنیا محسوب میشده. این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بودهاند، بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است؛
آیا میدانید
: تقویم کنونی (ماه 30 روز) به دستور داریوش پایهگذاری شد و او هیأتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است؛
آیا میدانید
: داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند؛
آیا میدانید
: داریوش برای نخستین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک - سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف (چاپارخانه) را بنیان نهاد؛
آیا میدانید
: نخستین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد؛
آیا میدانید
: داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد؛
آیا میدانید
: فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دایم شد؛
او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.و با كلامی از داریوش بزرگ این پست را به پایان میبرم: «داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم.»یاد او گرامی ... باشد كه ما ذرهای میهندوستی واقعی را از او و نسل او بیاموزیم
یکصد و سه سال از صدور فرمان مشروطیت میگذرد ، اما هرگز " ایرانی بودن " تا به این پایه که امروز هست ، افتخار آمیز نبوده است
دیگر می توانی با افتخار سرت را بالا بگیری ، سینه ات را ستبر کنی و با صدای بلند فریاد بزنی که ایرانی هستی ، کاری که سالها بود انجام می دادیم ولی وقتی با خویشتن خویش تنها می شدیم ، چیزی در اعماق وجودمان آزارمان می داد . عذاب وجدان می گرفتیم و با خود می گفتیم که واقعاٌ این ایرانی بودن کجایش افتخار دارد و هراز و یک فحش و فضیحت نثار بخت بد و طالع نحسمان میکردیم . اینک اما ورق برگشته است و انگار همه چیز همانی شده که باید می بود . دیگر دل و جرأت پیدا کرده ایم . دیگر فریادمان را نمی اندیشیم ، بلکه بر عکس ، افکارمان را داد می زنیم . بغض های در گلو فرو خفته مان را بعد از - انگار - قرن ها با صدای بلند بیرون می ریزیم . تمدن مان را به رخ همه جهان می کشیم و سرهای مان را - از همه مهمتر - بالا میگیریم . از ورای قرن ها بازگشته ایم و صندلی گم شده و اشغال گشته مان را می جوییم . آری به همه جهان فهماندیم که ما عرب ( بمعنای ساکن کشورهای عربی ) نیستیم و ایران هم کشور عربی نیست. به همه یادآوری نمودیم که قدرت جایی نیست مگر در قدم ، بازو ، گلو و از همه مهمتر اندیشه مردم که ما باشیم .
آری براستی ما دیگر " مردم " شدیم . استوار و پایدار . قدرتمند و توانا . و نشان دادیم که چه ضعیف است هر آنکس که با مردم درافتد . براستی چه دارد ؟ حتا از پخش تصاویر تظاهراتی که خودشان بانی و دعوت کننده اش بوده اند قاصرند . میفهمید ؟ قاصرند . یعنی ناتوانند . یعنی دستشان کوتاه شده است . به همین راحتی . به هزار و یک نیرنگ و خدعه دست می یازند تا مگر دلیل موجهی برای عدم پخش بازی فوتبال سوار کنند ! این تازه ابتدای کار است . با بازی های بعدی چه می کنند ؟ با مدرسه و دانشگاه چه می کنند ؟ با محرم و سیزده ابان و دهه فجر و بیست و دوی بهمن چه می کنند ؟ با سفرهای استانی شان چه می کنند ؟ با تظاهرات چند ده هزار نفری ایرانیان در نیویورک چه می کنند ؟ مگر میتوان در صحن علنی مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی کرد در حالی که ده ها - و شاید هم صدها - هزار نفر در پشت همان در می خواهند که تو نباشی ؟ همه اینها را گفتم و صدها و هزارها نگفته گذاشتم که بگویم دیگر جمهوری اسلامی ایران وجود خارجی ندارد و هر چه هست تنها و تنها " ایران " است و بس .
آه ایران چه شیرین است بر زبان آوردنت
آه ایران چه افتخارآمیز است خود را فرزند تو خواندن
و آه ایران چه سربلندی امروز ، آنقدر که همه فرزندان راستین ات را جان تازه بخشیده است
پاینده باشی ای میهن ما