زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 8:01 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 11
نویسنده پیام
sorena
آنلاین

ارسال‌ها : 5
عضویت: 4 /8 /1396
کریم تر از حاتم

حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟»

گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.»

گفتم : «والله این بسی خوش بود.»

حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می‌آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟»

گفتند: «وی همه گوسفندان خود را بکشت.»

وی را ملامت کردم که: «چرا چنین کردی؟»

گفت: «سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟»

پس حاتم را پرسیدند که: «تو در مقابله آن چه دادی؟»

گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»

گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!»

گفت: «هیهات! وی هر چه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم.»



پنجشنبه 04 آبان 1396 - 20:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :